سلام دخترگلم!خوبی؟حالت چطوره؟امشب شب یلداست ویک دقیقه ازدیشب بلندتراست.شب یلداانسان رابه یادغیبت کبرای امام زمان می اندازند که خیلی طولانی شده است وبایدکاری کرد ودعایی واقدامی برای محقق شدن ظهور آقا.بایدبرای تعجیل درفرج کاری کنیم ومنتظر واقعی باشیم.خیلی حرف داشتم ولی الان نمیدانم اون حرفهاکجا رفتند.بریم سرخاطرات امربه معروف:

امروز با مترو رفتم سرکارمتا اومدم برم سمت درب بانوان، یه خانوم بی کلاسکه بسمت واگن های مختلط میرفت، یه شال انداخته بود که موهاش به طرز فجیعی بیرون بود و یه آدامس هم.
از کنارش رد شدم گفتم عزیز موهاتون را بپوشونید یه جوری نگاه کرد
دوباره گفتم بپوشونید، اما مغرورانه راهشو کشیدو رفت و دیدم تو افق محو شداما با خودم گفتم فوقش حالش گرفته شد 

بعد که سوار شدم  یه جا نشستم که جلوم یه خانم جوون و خوشگل و البته تپل از نوع برفی نشسته بود‌، یه روسری بزرگ روی سرش بود اما حیف موهای خوشگلش و گردنش پیدا بود
نمیشد باهاش حرف زد
 کنارش هم خالی نمی شد
مونده بودم چیکار کنم فقط نگاهش میکردم
 اما نگاهش را میید
هرچی به مقصدم نزدیک میشدم قلبم تاپ تاپش تندتر میشد که چرا کاری نمیکنی پس؟!!!
تا اینکه دیدم یواش یواش روسری اومد جلو
گردنش را هم پوشوند ☺️
بهش لبخند زدم
بعد یه کم جدی تر روسری را محکم کرد که راحت عقب نره و گردنش کامل پوشیده شد
رسیدم مقصد ، کاری هم نکرده بودم فقط نگااااه 
و دلم براش سوخته بود که حیف این خوشگلی که در راه گناه خرج بشه
اما خداراشکر کردم بالاخره برای چند لحظه هم شد خودشو جمع و جور کرد
اومدم بیرون، شاید خدا میخواست بگه منتظر تشکر من نباشاااا پله برقی خراب بود اونم فقط بالابرش میفهمید فقط بالابرش،
و من با یه کیف سنگین رفتم بالا که یعنی من طلبکار نیستم از کسی

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها